در شهر قاشقکها که موزه سوسن نیکذات است، قاشقها هر کاربردی دارند جز آنچه همه ما از آن در طول روز استفاده میکنیم. اینجا قاشقها گاهی درخت هستند و با رنگی که روی تنشان خورده، فصل را نشان میدهند. گاه مادربزرگ میشوند، چارقد دور دسته خود میپیچند و زیر کرسی خانه کاهگلی برای نوهشان قصه میگویند.
بعضی وقتها مثل یک نوزاد توی قنداق چوبی میخزند و با لالایی مادر، رؤیاهای دنبالهدارشان را دوره میکنند. جایی در لباس عروس به خانه بخت میروند. رستم و سهراب شاهنامهاند و گرز در دست میجنگند. قاشق، گاهی بیژن است و گاه منیژه.
گاهی رومئو، گاهی ژولیت. قاشقها اینجا قصهگویند و مهم نیست قصه کجای جهان باشد؛ آنها مسافر کوچولوی «اگزوپری» هستند که کشوربهکشور میروند تا با بچهها از عشق و مهربانی بگویند؛ همین تکابزاریبودن هم سبب شده او اسم موزهاش را بگذارد «قاشقکها، عروسکها، قاصدکها»؛ یعنی قاشقهایی که عروسک میشوند و به سراسر جهان سفر میکنند تا برخی مفاهیم دنیای بشری را به کودکان آموزش دهند؛ مفهومهایی مانند حقوق کودک، صلح جهانی، حفظ محیط زیست و بسیاری دیگر از این دست.
سوسن نیکذات، سفیر صلح و دارنده نخستین موزه سیار کودک در ایران است. علاوهبراین مدیر یک مهدکودک و مدرسه هم هست و همین همنشینی با بچهها از سالها پیش او را بهصرافت انداخته تا درراستای حفظِ آن بخش از میراث، هویت و فرهنگمان که میراث ناملموس مینامیم، گام بردارد. او با استفاده از این عروسکها فرهنگ، پوشاک، صنایع دستی و باور ِاقوام مختلف ایران را به جهانیان معرفی میکند.
گوشه شلیته زربافت رعنا توی چمدان سفید، روی موتوری که دارد شیب روستاهای کوهستانی را بالا میرود، تاب میخورد. کنار دستش شعیب با دشداشه عربی نشسته و نیانبان میزند. پهلوی چپ شعیب، آسوبا لچک آبی بهسردرانتظار روز عروسی است؛ ایرانی در وسعت یک کیف دستی جا گرفته و با اسم قاشقک به هر کوی و برزنی سر میزند؛ این خلاصه آن چیزی است که نمونههای بسیارش را زیر سقف اتاقی چندمتری در یک مدرسه ابتدایی میبینیم.
روی رفهای چیدهشده کنار اتاق تا قفسههای کمد چوبی، توی چمدان روی دیوار و سقف، هر جا که چشم میکشید، عروسک است. زن، مرد، کودک با لباسهایی که متعلق به اقوام ملل مختلف جهان است، دهان باز میکنند و قصه میگویند. هرکدامشان اسم و شناسنامه دارند و برخی ثبت ملی هم شدهاند.
توی شناسنامه اسم عروسک، نام سازنده، نوع لباس و اینکه شخصیت کدام قصه از کدام قوم هستند، توضیح داده شده است. برخی با پارچه و پنبه و تعدادی هم با قاشق ساخته شدهاند. چند چمدان سفید گوشه اتاق، خانه عروسکهایی است که هنوز گرد سفر از راه تکانده باید مهیای سفری تازه بشوند.
ساعت از ١٠صبح گذشته، روبهروی خانم نیکذات توی موزه عروسکهایش نشستهایم. البته اسمش را بهدلیل تعدد و رنگارنگی قاشقکها «موزه» مینامیم والا اینجا تنها مکانی برای نگهداری از قاصدکهایی است که بیشاز ٣٣کشور جهان و صدها روستا و شهر ایران را چرخیدهاند، اما متأسفانه هنوز جای ثابتی برای اینکه میزبان بچههای مشهد باشند، ندارند که اگر داشته باشند، میتوانند بهعنوان یک ظرفیت گردشگری نیز معرفی شوند بهویژه در این روزهایی که مشهد قصد دارد خود را به عنوان شهر دوستدار کودک معرفی کند.
موزه عروسکی نهتنها برای کودکان بلکه برای بزرگترها هم که دوست دارند خاظره شنیدن قصه مادربزرگهاشان را دوباره مزمزه کنند، میتواند جالب و جذاب باشد. سوسن نیکذات میگوید: قولهایی دادهاند، اما هنوز عملی نشده است. ما احتیاج به یک فضای بزرگ داریم، زیرا درکنار این موزه کارگاههای نقاشی و عروسکسازی هم برای بازدیدکنندگان برگزار میکنیم و از این طریق ایران و فرهنگهای مختلف را آموزش میدهیم.
او همچنین توضیح میدهد که این تمام عروسکهای موزه سیارش نیست و تعداد زیادی از آنها بهصورت امانت در موزه عروسکهای «یونیما» که موزه عروسکهای صلح در چهارمحالوبختیاری است، به سرمیبرند.
سوسن نیکذات اصالتا بوشهری است، اما سال۵١ پدرش باروبنه سمت مشهد جمع میکند و همین تقدیرِ بچهها را با خاک خراسان گره میزند. بعدها آمدوشد سوسن به کانون پرورش فکری سمتوسوی علاقه او را به فعالیتهای فرهنگی سوق میدهد؛ فعالیتی که با بچهها در برنامههای مختلف صداوسیما عطر و رنگ میگیرد. چند سال بعد او با یک آموزگار که بیشتر دوره تدریسش را در روستاهای مختلف میگذرانده، ازدواج میکند و این آغاز سفرهای او به روستاهای ایران میشود.
از آن به بعد است که نشست و برخاست با دختران روستایی و شبنشینی پای قصههای دورونزدیک آنان که ریشه در باور وآداب وسنن هر خطه دارد، او را به حفظ این داشتههای هویتی ترغیب میکند: «بازیهای محلیشان را تماشا میکردم و شنونده قصههایشان بودم. کنارِ اینها به زنان روستایی و کودکانشان قرآن، انواع هنرها و نقاشی را آموزش دادم. تا به خودم آمدم، دیدم بعضی از آن قصهها را نوشتهام و حالا باید راهی برای ارائهشان پیدا کنم؛ عروسک بهترین وسیله بود.
از روستا به شهر که برگشتیم، نخست یک مهدکودک و بعدها یک مدرسه افتتاح کردم و آموزش در آن را با معیارهایی که مدنظرم بود شروع کردم. با ابتداییترین ابزار عروسک ساختم و بهمرور عروسکها نسل خودشان را ادامه دادند.
به هر شهر و روستایی که سر میزدم، عروسکها را نمایش میدادم و بچهها را تشویق به عروسکسازی میکردم. مادران بچهها عروسکهای بومیشان را میساختند و هدیه میدادند. بعد سفرهای خارجی شروع شد. به کشورهای مختلف رفتم و از ایران، فرهنگ و قصههایش گفتم. بچهها عروسک ساختند. هدیه دادند. مادرانشان عروسک ساختند و عروسکهای بومی مناطق مختلف جهان هم اینطور جمع شد. به هر کشوری که رفتم، عروسکها را با خودم بردم و قصههای اقوام مختلف جهان را تعریف کردم.
از نزدیکی فرهنگها گفتم و صلحی که باید بین ما باشد. عروسکها را پشت ماشین شخصی، اتوبوس، مینیبوس انداختم. حتی راههای صعبالعبور را با موتور رفتیم تا عروسکها را به بچهها در هر جای جهان برسانیم؛ اینطور شد که عروسکها نسل خود را ادامه دادند و در عرض چند سال، آنقدر تعداد و تنوعشان زیاد شد که حالا یک موزهاند، موزه سیار بچهها که این روزها جزو شورای بین الملی موزهها (ایکوم) نیز هست.»
نیکذات حالا علاوهبر مدیر مهدکودک و مدرسه، مسئول یک سمن بینالمللی هم هست که در حوزه میراث ناملموس فعالیت میکند.
میخواستیم به همه بچههای جهان بگوییم که داشتن اسباببازی که حداقل آن عروسک است، حق همه آنهاست. همه ملل جهان سوای زبان، نژاد و مذهب، عروسکسازی را تجربه کردهاند. نسل ما و نسلهای گذشته خوب به خاطر دارند که چطور مادرانشان با دوتکه چوب، پارچه یا هر ابزار ساده و قابل دسترسی عروسکهایی برای بازی بچهها میساختند.
قاشق ابتداییترین ابزاری بود که به ذهنم رسید؛ زیرا علاوهبر ارزانبودن، دراختیار همگان هست و در سراسر جهان شکل و کاربرد یکسانی دارد و همه آن را میشناسند. تنوع رنگ، جنس و طرح دارد و میتوان از شکل آن برای ساخت انواع عروسکها استفاده کرد. به عنوان مثال ما در اینجا قاشقهایی داریم که درخت یا مداد هستند و درواقع ما از آنان بهعنوان ابزاری برای آموزش استفاده میکنیم.
توانستهایم علاوهبر ترویج فرهنگها و حفظ فرهنگ ناملموس ایران، برای زنان روستایی کار ایجاد کنیم. یعنی درواقع با این عروسکها کارآفرینی کردهایم. ما زنان روستایی را تشویق میکنیم که عروسک بسازند. بعد این عروسکها را از آنان میخریم و در نمایشگاههای مختلف داخلی و خارجی به فروش میرسانیم. برخی را هم به موزههای ایران و آنسوی مرزها هدیه میدهیم.
دیوار ایران در ایتالیا؛ معلمان تاریخ ایتالیایی علاقه زیادی به ایران و فرهنگ ایرانی دارند؛ بههمیندلیل در یکی از مدارسشان دیواری با نام ایران ساختهاند. من عکسهای بسیاری از طبیعت ایران، عروسکها و صنایع دستی اقوام مختلف سرزمینمان را برای جانمایی در این دیوار هدیه دادم.
نوروز ایرانی در آلمان؛ برای معرفی مراسم نوروز به آلمان سفر کردیم و در آنجا صفرتاصد آیینهای نوروزی را با استفاده از عروسک، نمایش و کارگاه آموزش دادیم.
عروسکهای شادیبخش در سوریه؛ اوایل جنگ سوریه به این کشور رفتیم و علاوهبر شادیبخشی به کودکان درباره اینکه کودکان چطور میتوانند در این وضعیت، آرامش خود را حفظ و به یکدیگر کمک کنند، حرف زدیم.
گرفتن حقوق کودک با عروسک؛ در آفریقا با استفاده از همین ابزار از حقوق کودکان گفتیم و آنان از تجربههایشان صحبت کردند. با یونیسف و یونسکو جلسه گذاشتیم واز نمایندگان آنان دعوت کردیم تا در کارگاهها و جلسههای ما حضور پیدا کنند.